امیدوارم سال طربناکی رو شروع کنید
و با موفقیت و پیشرفت بینهایت تموم کنید
هدیه ی طربناک به شما
امیدوارم سال طربناکی رو شروع کنید
و با موفقیت و پیشرفت بینهایت تموم کنید
هدیه ی طربناک به شما
یا علی! گر چه از گناه بی آبرویم، اما با نام تو آبروداری میکنم.
یا علی!
تبریک نوشت: عید غدیر بر همه حق باوران مبارک.
دعا نوشت: الهی! از سر تا پایم غرق سیاهی گناهم، به تجلی اسامی یا غفار و یا هادی نیاز دارم. یا ارحم الراحمین
الهی!
از سجده آخر زیارت عاشورایت فهمیدم که جز عشق به ما نمی دهی
سلامی به گرمی عشق سوزانم
چنان ابراهیم که در هنگام دیدن ماه خود مماشاتی کرد و گفت هذا ربی
با دیدنت خواستم مماشاتی کنم که به خود آمدم
چند بیتی پیشکش نگاهت:
مست عشقت گشتم و روحم به جانش آمده
گوییا شعرم همانجا بر زبانش آمده
گفتنی ها را بگوییم و رویم از بوستان
چون که آن شیرین دلبر بهر تابش آمده
گر بگویم از دو چشمش شمه ای، ای وای دل
کان دو یاقوت عزیزش پر ستایش آمده
و کلامی به کسانی که چون خواهر عزیزم فاطمه ندای حق را لبیک گفتند و به سرزمین وحی سفر کردند:
الهى! خانه کجا و صاحبخانه کجا؟ طائف آن کجا و عارف این کجا؟ آن سفر جسمانى است و این روحانى. آن براى دولتمند است و این براى درویش. آن اهل و عیال را وداع کند و این ماسوارا. آن ترک مال کند و این ترک جان. سفر آن در ماه مخصوص است و این را همه ماه و آن را یکبار است و این را همه عمر. آن سفر آفاق کند و این سیر انفس، راه آن را پایان است و این را نهایت نبود. آن میرود که برگردد و این میرود که از او نام و نشانى نباشد. آن فرش پیماید و این عرش. آن مُحرم میشود و این مَحرم. آن لباس احرام میپوشد و این از خود عارى میشود. آن لبیک مىگوید و این لبیک میشنود. آن تا بمسجد الحرام رسد و این از مسجد اقصى بگذرد. آن استلام حجر کند و این انشقاق قمر، آنرا کوه صفا است و این را روح صفا،.سعى آن چند مرّه بین صفا و مروه است و سعى این یک مره در کشور هستى. آن هروله میکند و این پرواز، آن مقام ابراهیم طلب کند و این مُقام ابراهیم. آن آب زمزم نوشد و این آب حیات. آن عرفات بیند و این عرصات، آنرا یک روز وقوف است و این را همه روز، آن از عرفات بمشعر کوچک کند و این از دنیا بمحشر. آن درک منى آرزو کند و این ترک تمنّى را، آن بهیمه قربانى کند و این خویشتن را. آن رمى جمرات کند و این رجم همزات. آن حلق راس کند و این ترک سر، آنرا لا فسوق و لا جدال فى الحج است و این را فى العمر. آن بهشت طلبد و این بهشت آفرین. لا جرم آن حاجى شود و این ناجى.
خنک آن حاجى که ناجى است.
الهی نامه حضرت علامه حسن زاده
هر چه گشتم مثل این موسیقی چیزی نیافتم که حرف دلم حرف آن باشد.
تقدیم به تو که مثل من ، تو هم نگران بغضهای مردانه ام نیستی:
دریافت
حجم: 3.93 مگابایت
توضیحات: لطفا برای حمایت از این عزیز آلبومهای اصل این هنرمند را خریداری فرمایید
حوای من! تقصیر آدم نیست.
نمی دانم در عمق نگاهت چه نهفته است که چنین غوغا میکند.
روزی که در چند قدمی من ایستاده بودی و مشغول کار خویش، از درون چشمت هر لحظه انفجاری به من می رسید و ناگاه کلماتی بر زبانم می آمد و قلم بر کاغذ می رقصید و چه سماعی داشت قلم:
می طلبد چشم تو کفر انا الحق ز من
می نگرد عشق من پست به من چون زغن
می کشدم روی تو بی طلب خونبها
می زندم غمزه ام بی سبب و جرم من
عاشق رویت شدم گشت چو شب روز من
روز چه باشد که سرو جان طلبد از چمن
چشم من از خون تهی لیک دلم بس پر است
...
و اینجا بود که رفتی و کلام و تکلم و جان متکلم را با خود بردی. حالا چند ماه است که در حال کامل کردن بیت آخرم اما تا مصرع اول را می خوانم یاد رفتنت می افتم و باز قدرت فکر از من گرفته می شود چه برسد به سرودن.
غمزه ای کن تا نه تنها شعرم بلکه زندگیم کامل شود....
تقدیم به عشقم که "عین" عشق را از او به عاریت گرفته ام.
هر چند نمی دانم میخواند یا نه
دریافت هدیه ی عاشقانه
حجم: 3.08 مگابایت
توضیحات: لطفا برای حمایت از این عزیز آلبومهای اصل این هنرمند را خریداری فرمایید
از روز اول که عاشقت شدم کارها را تقسیم کردم:
گریه ها با من، خنده ها با تو
پینوشت: عیدتان مبارک هر چند دوری از ماه از جان کندن سختتر است.
بنی آدم شغلی خواست که در شانش باشد،
لذا او را به جارو کشی عدم آباد گماردند.
پینوشت:
...
فلکی به گرد خاکی شب و روز گشته گردان
فلکا ز ما چه خواهی نه تو معدن ضیایی
نفسی سرشک ریزی نفسی تو خاک بیزی
نه قراضه جویی آخر همه کان و کیمیایی
مثل قراضه جویان شب و روز خاک بیزی
ز چه خاک میپرستی نه تو قبله دعایی
چه عجب اگر گدایی ز شهی عطا بجوید
عجب این که پادشاهی ز گدا کند گدایی
و عجبتر اینک آن شه به نیاز رفت چندان
که گدا غلط درافتد که مراست پادشاهی
فلکا نه پادشاهی نه که خاک بنده توست
تو چرا به خدمت او شب و روز در هوایی
فلکم جواب گوید که کسی تهی نپوید
که اگر کهی بپرد بود آن ز کهربایی
...
«حضرت مولوی»
ما بد فهمیدیم.
نه مجنونی در کار بود و نه کاسه ای که لیلی بشکند،
قصه، قصه ی حُسن لیلا بود.
أوَمیضُ بَرْقٍ بالأُبَیْرِقِ لاَحا
أم فی رُبَى نجد أرى مِصباحا
أم تلکَ لیلى العامریّةُ أَسْفَرَتْ
لیْلاً فصیّرَتِ المساءَ صباحا
یوسف ثانی «ابن الفارض مصری»
برای دیدن مینیاتور به ادامه مطلب بروید.
برای دیدن مینیاتور استاد فرشچیان به ادامه مطلب بروید
برای دیدن کل متن و مینیاتور استاد فرشچیان به ادامه مطلب بروید
برای دیدن کل مطلب و مینیاور اساد فرشچیان به ادامه مطلب بروید
برای دیدن کل متن و مینیاور استاد فرشچیان به ادامه مطلب بروید