طربناک

خیز و در کاسه ی زر آب طربناک انداز . . . پیشتر زانکه شود کاسه ی سر خاکانداز

طربناک

خیز و در کاسه ی زر آب طربناک انداز . . . پیشتر زانکه شود کاسه ی سر خاکانداز

طربناک

متاع تفرقه در کار ما همین دل بود
خداش خیر دهد هر که این ربود از ما

هیچ فنی در عالم بالاتر از دلبری نیست، آن کسانی که دل ها را برده اند بزرگترین خدمت را کرده اند هنرمندان از این دست هستند و انبیا بیش ازهمه دلبری کرده اند
دل ما در گرو فیضان آسمانی آنها قرار گرفته است ، در گرو جمال آنها که ماه فرو ماند از جمال محمد قرار گرفته است.
دکتر الهی قمشه ای

---
به فدای شورت ای عشق چنان ببر ز هوشم
که به دفتر جنون هم نتوان نوشت ما را

دو هزار سنگ طفلان خورم و هنوز سبزم
ز فرح که پیر دهقان به ره تو کشت ما را
« میرزا محمد تقی حجه الاسلام »
---

قصد این کمین نیز کنار زدن پرده از رخسار یار است تا مستعدان با دیدنش دل را بدهند و به دنبال دلدار روان شوند.

---
تا از ره و رسم عقل بیرون نشوی
یک ذره از آنچه هستی افزون نشوی

یک لعمه ز روی لیلیت بنمایم
عاقل باشم اگر تو مجنون نشوی
« نقل از ناشناس در کشکول شیخ بهایی »
---

م.ح. خانی کوثر خیزی


***

این بلاگ مجهز به لغت نامه است. برای دیدن معنی کلمات کافیست کلمه را انتخاب نمایید. اما به علت پشتیبانی نکردن بعضی مرورگرها شما نمی توانید از این موهبت استفاده کنید. اما مرورگر Google Chrome کاملا حامی کدهای ماست. لینک دانلود این نرم افزار در قسمت پیوندهای روزانه قرار دارد.

پیام های کوتاه
طبقه بندی موضوعی
ابیات تصادفی
آخرین نظرات
نویسندگان
پیوندهای روزانه
پیوندها

حدود 22 سال پیش وحدت عالم متکثرتر شد و عدمی به نام « محمد حسین » به وجود آمد 17 سال بعد در لا به لای کتب برنامه نویسی به این نتیجه رسید که اگر « من » و « تویی » وجود داشته باشد عالم غیر ممکن الوجود است و 4 سال بعد از رد وجود عالم توسط رسولی از دیار یار با اصلی به نام « وحدت وجود » آشنا شد که هم مشکل وجود عالم را حل کرد و هم شد جامی برای شرب مدام او. ایام می گذشت و « من » نمی گذشت تا اینکه روزی با گذشتن نور رخسار یار ازلی بر رخ خاک، « محمد حسین » به یکباره از « من » خالی شد و سه سال است که این « نا من » ناقص به دنبال لمعه ی رخ یار است اما:

در نمی گیرد نیاز و ناز ما با حسن دوست
خرم آن کز نازنینان بخت برخوردار داشت
« حضرت حافظ »

و من نیز گله ای از آن گل باغ زیبایی و ملکه ی بلاد معشوقین ندارم چرا که:

یار اگر ننشست با ما نیست جای اعتراض
پادشاهی کامران بود از گدایی عار داشت
« حضرت حافظ »

و چه پادشاهی سزاوار و چه جلالی:

تِهْ دَلاَلاً فأَنْتَ أهْلٌ لِذَاکا
وتحَکّمْ فالحُسْنُ قد أعطاکا

 ولکَ الأمرُ فاقضِ ما أنتَ قاض
فَعَلَیَّ الجَمَالُ قد وَلاّکَا
« ابن فارض »

البته این « من » نیز دست از طلب نمی کشد که این طلب گرو یار است در او:

دست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید
« حضرت حافظ »

از ثبات خودم این نکته خوش آمد که بجور
در سر کوی تو از پای طلب ننشستم
« حضرت حافظ »

این طلب در تو گروگان خداست
زانکه هر طالب به مطلوبی رواست
« حضرت مولوی »

به امید روزی که ببینیم که این من زلف یار به دست گرفته و جام جام می تلخ صوفی کش می خورد که تمام غمها را که از تکثر جفا بوجود آمده اند لبخندی خواهد شست:

بعد از اینم چه غم از تیر کج انداز حسود
چون به ابروی کمان ابرو خود پیوستم
« حضرت حافظ »

م. ح. خانی کوثر خیزی

Visit W3Schools