خبر رفتنت وجودم را سوزاند
دیگر غیر تعینی چیزی ندارم
خون وجودم پای غرور تو
چشمانم همچنان منتظرند
عجبا نماز مستان تو بگو درست هست آن
که نداند او زمانی نشناسد او مکانی
عجبا دو رکعت است این عجبا که هشتمین است
عجبا چه سوره خواندم چو نداشتم زبانی
...
به خدا خبر ندارم چو نماز می گزارم
که تمام شد رکوعی که امام شد فلانی
برای دیدن کل غزل به ادامه مطلب برید.
لطفا برای خبرهای خوش به ادامه مطلب بروید