سلامی به گرمی عشق سوزانم
چنان ابراهیم که در هنگام دیدن ماه خود مماشاتی کرد و گفت هذا ربی
با دیدنت خواستم مماشاتی کنم که به خود آمدم
چند بیتی پیشکش نگاهت:
مست عشقت گشتم و روحم به جانش آمده
گوییا شعرم همانجا بر زبانش آمده
گفتنی ها را بگوییم و رویم از بوستان
چون که آن شیرین دلبر بهر تابش آمده
گر بگویم از دو چشمش شمه ای، ای وای دل
کان دو یاقوت عزیزش پر ستایش آمده
و کلامی به کسانی که چون خواهر عزیزم فاطمه ندای حق را لبیک گفتند و به سرزمین وحی سفر کردند:
الهى! خانه کجا و صاحبخانه کجا؟ طائف آن کجا و عارف این کجا؟ آن سفر جسمانى است و این روحانى. آن براى دولتمند است و این براى درویش. آن اهل و عیال را وداع کند و این ماسوارا. آن ترک مال کند و این ترک جان. سفر آن در ماه مخصوص است و این را همه ماه و آن را یکبار است و این را همه عمر. آن سفر آفاق کند و این سیر انفس، راه آن را پایان است و این را نهایت نبود. آن میرود که برگردد و این میرود که از او نام و نشانى نباشد. آن فرش پیماید و این عرش. آن مُحرم میشود و این مَحرم. آن لباس احرام میپوشد و این از خود عارى میشود. آن لبیک مىگوید و این لبیک میشنود. آن تا بمسجد الحرام رسد و این از مسجد اقصى بگذرد. آن استلام حجر کند و این انشقاق قمر، آنرا کوه صفا است و این را روح صفا،.سعى آن چند مرّه بین صفا و مروه است و سعى این یک مره در کشور هستى. آن هروله میکند و این پرواز، آن مقام ابراهیم طلب کند و این مُقام ابراهیم. آن آب زمزم نوشد و این آب حیات. آن عرفات بیند و این عرصات، آنرا یک روز وقوف است و این را همه روز، آن از عرفات بمشعر کوچک کند و این از دنیا بمحشر. آن درک منى آرزو کند و این ترک تمنّى را، آن بهیمه قربانى کند و این خویشتن را. آن رمى جمرات کند و این رجم همزات. آن حلق راس کند و این ترک سر، آنرا لا فسوق و لا جدال فى الحج است و این را فى العمر. آن بهشت طلبد و این بهشت آفرین. لا جرم آن حاجى شود و این ناجى.
خنک آن حاجى که ناجى است.
الهی نامه حضرت علامه حسن زاده