بسم الله الذی " هو مقلب القلوب "
آسوده بُدم نشسته در کنجی
کآمد غم عشق و حلقه بر در زد
شاخ طربم ز بیخ و بن بر کند
هر چیز که داشتم به هم برزد
« حضرت عطار »
نوشتن از معشوق گاهی چنانم ترغیب کند که هزار کار واجب را به سمتی می نهم و به سوی خانه ی قلم راهی می شوم ولی چه کنم که به محض وصال و آمیزش من با قلم غیر از طلب نامتناهی معشوق چیزیم نمی ماند و بغضی از دور سلامم می دهد گویی آشنای دیرینه ی من است.
اما اینبار حکایتی دیگر دارد که اگر ملالت آور برایتان نباشد می گویم:
برای دیدن کل مطلب و مینیاور اساد فرشچیان به ادامه مطلب بروید