الهی!
از سجده آخر زیارت عاشورایت فهمیدم که جز عشق به ما نمی دهی
الهی!
از سجده آخر زیارت عاشورایت فهمیدم که جز عشق به ما نمی دهی
تا با تو بوم نخسبم از یاریها
تا بی تو بوم نخسبم از زاریها
سبحان الله که هردو شب بیدارم
توفرق نگر میان بیداریها
چه شود به چهرهٔ زرد من نظری برای خدا کنی
که اگر کنی همه درد من به یکی نظاره دوا کنی
تو شهی و کشور جان تو را تو مهی و جان جهان تو را
ز ره کرم چه زیان تو را که نظر به حال گدا کنی
برای دیدن کل غزل به ادامه مطلب بروید.
ماهم این هفته برون رفت و به چشمم سالیست
حال هجران تو چه دانی که چه مشکل حالیست
...
بعد از اینم نبود شائبه در جوهر فرد
که دهان تو در این نکته خوش استدلالیست
برای دیدن کل غزل و فایل صوتی به ادامه مطلب بروید.
سلامی به گرمی عشق سوزانم
چنان ابراهیم که در هنگام دیدن ماه خود مماشاتی کرد و گفت هذا ربی
با دیدنت خواستم مماشاتی کنم که به خود آمدم
چند بیتی پیشکش نگاهت:
مست عشقت گشتم و روحم به جانش آمده
گوییا شعرم همانجا بر زبانش آمده
گفتنی ها را بگوییم و رویم از بوستان
چون که آن شیرین دلبر بهر تابش آمده
گر بگویم از دو چشمش شمه ای، ای وای دل
کان دو یاقوت عزیزش پر ستایش آمده
و کلامی به کسانی که چون خواهر عزیزم فاطمه ندای حق را لبیک گفتند و به سرزمین وحی سفر کردند:
الهى! خانه کجا و صاحبخانه کجا؟ طائف آن کجا و عارف این کجا؟ آن سفر جسمانى است و این روحانى. آن براى دولتمند است و این براى درویش. آن اهل و عیال را وداع کند و این ماسوارا. آن ترک مال کند و این ترک جان. سفر آن در ماه مخصوص است و این را همه ماه و آن را یکبار است و این را همه عمر. آن سفر آفاق کند و این سیر انفس، راه آن را پایان است و این را نهایت نبود. آن میرود که برگردد و این میرود که از او نام و نشانى نباشد. آن فرش پیماید و این عرش. آن مُحرم میشود و این مَحرم. آن لباس احرام میپوشد و این از خود عارى میشود. آن لبیک مىگوید و این لبیک میشنود. آن تا بمسجد الحرام رسد و این از مسجد اقصى بگذرد. آن استلام حجر کند و این انشقاق قمر، آنرا کوه صفا است و این را روح صفا،.سعى آن چند مرّه بین صفا و مروه است و سعى این یک مره در کشور هستى. آن هروله میکند و این پرواز، آن مقام ابراهیم طلب کند و این مُقام ابراهیم. آن آب زمزم نوشد و این آب حیات. آن عرفات بیند و این عرصات، آنرا یک روز وقوف است و این را همه روز، آن از عرفات بمشعر کوچک کند و این از دنیا بمحشر. آن درک منى آرزو کند و این ترک تمنّى را، آن بهیمه قربانى کند و این خویشتن را. آن رمى جمرات کند و این رجم همزات. آن حلق راس کند و این ترک سر، آنرا لا فسوق و لا جدال فى الحج است و این را فى العمر. آن بهشت طلبد و این بهشت آفرین. لا جرم آن حاجى شود و این ناجى.
خنک آن حاجى که ناجى است.
الهی نامه حضرت علامه حسن زاده